عشــق رنگـِ خـداستــ ای بارانـــ !
عاشقــی کیمیـاستــــ ای بارانـــ !
مــن غـریبمــ، غـریبــه ای تنهـا،
درد مــن بــی دواستــ ای بارانــــ !
گــرچــه در خــود شکستــه امــ امــا
گـریــه امــ بــی صــداستـــ ای بـارانــــ!
یکـــ نفــر بـاز همــ ، صـدایمــ کــرد
ایــن صــدا آشنـاستــ ای بـارانـــ !
مــن و تـو رهسپــار دریــاییمــ
عـاشقــی سهمـِ مـاستـــ ای بارانــــ!
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی،
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام.
میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد.
هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید.
چه میدانم؟
خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛
غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش.
هر قطرهی این باران،
کلمهای از آن سرودهاست.
بـــــارانکه مــی آیـد
وقتی باران میبارد باهمین قلب عاشق بدون هیچ چتر و سرپناهی در زیر آن قدم میزنم.....
وقتی باران میبارد یاد وخاطرات درکنارتو بودن دردلم زنده میشود....
باران رادوست دارم زیرا تورا درآن لحظه احساس میکنم.عاشق بارانم زیرا عاشق قلب
مهربانتو هستـــــــم.....
دلم برای باران و صدای قطره هایش تنگ شده است
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران ، بارانی که به من آموخت رسم زندگی را....
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان ، ابرهای سیاه سرگردان ، برای
زمستان......
در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم!
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری ، این روزها تنها یک قلب است که پر از
درد دل است!
نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید؟ پس ای باران ببار که درد دلم را به تو
بگویم....
بـاران ببــار... بگــذار اشکـــ هـایمــ غــریبـــ نبـاشنــــد...