گریه کردن آسان است ،اما خندیدن بسیار سخت.
وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند...
خــــــدایــــــا :
دلــــــم را آنانی میشــــــکنند
که هرگز دلــــــم به شکستــــــن دلشان راضــــــی نمی شود !
خــــــدایــــــا :
دلــــــم را آنانی میشــــــکنند
که هرگز دلــــــم به شکستــــــن دلشان راضــــــی نمی شود !
بهار و این همه دلگیری ؟؟
کسی فصلها رو جا به جا نکرده ؟؟
++منو ببخش بخاطرت دوباره چشام شده خیس...
ترانه تـنـها کمی متفـاوته وقـتی تمـوم دردای دنیا روی
شـونـه هـای دخـتـرونــش
کـوه مـیشه...ترانت بـه پـهـنـای تمـوم غصه هاش....
لبــخـند مـی زنـه و سکــوت میکنه...
اما دیه بستــه خدا جلوتــر نزار برم ...
جلو نیاااااا....................منو جلوتــر نبر .. همینجا بسته..زندگی نییخــوام دیه..
بستـــــــــــه.................
بستــههههههههههه.........
(ت.ت)
نـَحس همه این روزا... !!!
به دادم برس من کسی رو ندارم به جز شونه تو کجا سر بزارم
نگاه کن تو چشمام ببین چی کشیدم تو نیستی و بی تو ته خط رسیدم
ببین من بریدم به دادم برس ته خط رسیدم به دادم برس
نگاه کن تو چشمام ببین چی کشیدم تو نیستی و بی تو ته خط رسیدم
تو نیستی و دنیا یه زندون و بس تو نیستی جدا نمیگیره هیچکس
تو نیستی و دنیا یه دنیا بهونه س تو نیستی و بی تو دارم میرم از دست
به دادم برس من دارم میرم از دست هنوزم از عشقم اگه تو دلت هست
به دادم برس من کسی رو ندارم به جز شونه تو کجا سر بزارم
نگاه کن تو چشمام ببین چی کشیدم تو نیستی و بی تو ته خط رسیدم
گل زیبا به پروانه چنین می گفت:
فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد! من در جای خود می مانم و تو می روی. نگاه کن ما
چقدر به یکدیگر علاقه داریم؟ما دور از آدم ها زندگی می کنیم.آن قدر به هم شباهت داریم که مردم
می گویندهر دوی ما گل هستیمولی افسوس تو آزادی و من اسیر زمین هستم چه سرنوشت
وحشتناکی؟!چقدر دوست داشتم می توانستم پرواز تو را در آسمان ها با نفس خود عطر آگین کنم
ولی تو دور از من از میانگلهای دیگر فرار می کنیو من باید در جای خود بایستم و چرخیدن سایه
ام را زیر پاهایم تماشا کنم.تو می گریزی و باز می گردی و عاقبت به جای دیگر می روی تا بهتر
بدرخشی و برای همین استکه هر روز صبح تو مرا گریان می بینی!
آه برای این که عشق ما پایدار بماند ای پادشاه من یا تو هم مثل من ریشه بگیر یا
مرا هم مثل خودت بال بده!
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمیدم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
باشه نفس ؟ هیچ وقت شک نکن
___ ___
به تو عــــــــــــادت کـــــرده بـــــودم
ای بـــــــه مـــــــــــــــن نزدیک تـــــراز مــــــن
ای حضــــــــــــــــــــــــــــورم از تــــــو تـــــــــــــــــــــازه
ای نـــــــــــــــــــــــــــــگاهــــم از تـــــــــــــــــــو روشـــــــــــن
بـــه تـــــــــــــــو عــــــــــــــــــــادت , کــــــــــــــــــــــــرده بــــــــــــــودم
مثــــــــــــــــــل گلـــــــــــــــــــــــبرگی بـــــــــــــــــه شـــــــــــــــــــــبنم
مثــــــل عـــــــــاشقی به غـــــربت , مثـــــل مجــــروحی به مرهـــــــــم
لحظــــــه در لحــــــظه عـــــــــذابه , لحظــــــه هـــــای مـــن بی تــــــو
تجـــــــــــربه کــــــــــردن مـــــرگـــه , زندگـــــــی کــــــردن بی تــــو
مـــــن کـــه در گـــــــــریزم از من به تــــو عــــادت کــــرده بــــودم
از ســــــــکوت و گـــــریه شـب ,به تـــو حجـرت کـــرده بـــودم
با گــــل و سنــگ و ســــتاره ,از تــو صحبت کــرده بــــودم
خلــوت خــــاطره هـــــــامو ,با تو قسمت کــرده بـودم
خـــــونـــــــــــه لـــــــــــــبریز ســــــــــکوتـــــــه
خـــــــــونـــــــــه از خــــــــــــاطره خـــــالی
مـــــن پـــــــــر از مـــــــیل زوالــــــم
عشــــــــــــــــق مـــــــــــــــن
تــــــــــــــــــــــــــــو در
چـــــــــــــــــــه
حالی
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است.
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند.
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم.
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم.
تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم.
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم,
و بر صورت مه آلودت می لغزیدم.
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم,
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد.
که مرهمی شود برای دلتنگی هایم.
قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم،
آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ،
می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی….
همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ،
نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند،
آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ،
می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی،
میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام…
چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ،
چی خوب معنا میکنی نگاهم را ،
چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ،
خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ،
نیست راهی که بی تو رفته باشم…
همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ،
جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو…
تویی که جان داده ای به تنم و این یاد تو است که نفس میدهد
به این تنی که روحش در وجود تو است.
روح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ،
با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم…
همه جا با توام ،
تو اینجا همیشه در قلبمی
و من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم…
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا بیمنت و با مهر میتابد؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟ تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا هیچ میدانی،اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق! که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید! و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من! به گوش بسته میخوانی...
چه ساده عاشقت شدم عاشق دیوونگیات دلم رو بردی با همون برق قشنگ اون نگات گذشتم عمر و جونمو به پای دوست داشتن تو هر کاری کردم واسه ی.. 2 باره برگشتن تو..2باره برگشتن تو... من که نمیخواستم از تو قلب من بری یادته که گفتی از همه عاشق تری چی شد که باز به دلم تو پشت پا زدی جواب عشقمو دادی با این همه بدی..!!!!!!!!!!!! هر کاری کردم که نری.. اما بازم فایده نداشت.. چی شد که دنیام شده بود رفت و منو تنها گذاشت...!! هنوز نمیشه باورم چه ساده دل کندی ازممم تویی که پای عشقمون.. با گریه میخوردی قسم..؟؟؟؟؟؟ من که نمیخواستم از تو قلب من بری یادته که میگفتی از همه عاشق تری چی شد که باز به عشقم تو پشت پا زدی جواب عشقمو دادی با این همه بدی..؟؟؟؟؟!!!!!!!!